و اما عشق...
تو به من خندیدی و نمی دانستی ... من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم... باغبان در پی من تند دوید ... سیب را دست تو دید... سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک... و تو رفتی و هنوز ... سالهاست که در ذهن من آرام آرام ... خش خش گام تو تکرار کنان... می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرقه این پندارم ... که چرا باغچه ی کوچک ما سیب نداشت؟!
نوشته شده در شنبه 90/3/21ساعت
7:29 عصر توسط totonchilar نظرات ( ) | |
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |